صفحه شخصی مجید صابر   
 
نام و نام خانوادگی: مجید صابر
استان: گیلان - شهرستان: رشت
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: یک
شغل:  مجری طرح سدمخزنی پلرود
شماره نظام مهندسی:  11-300-0350
تاریخ عضویت:  1388/12/19
 روزنوشت ها    
 

 من کی هستم؟ بخش عمومی

6

من کی هستم؟!
من« دوشیزه مکرمه» هستم وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود.
من «مرحومه مغفوره» هستم وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم .
من «والده مکرمه» هستم وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی 20 آگهی تسلیت در 20 روزنامه معتبر چاپ می کنند ..
من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند
من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه فقط بیست و پنج هزار تومان ، بدهد
من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.
من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.
من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.
من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند..
من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.
من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند..
من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم چون آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.
من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشت ماشینش در پارکینگ می شنود.
من «مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.
من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.
من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.
من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.
من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی ، عزیزم،عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم.

من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم.
من در محاوره ی دیرپای این کهن بوم ؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره،مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و....» هستم.
دامادم به من «وروره جادو» می گوید.
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.
من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.
مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند...


این متن نوشته خانم بلقیس سلیمانی است

یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 15:28  
 نظرات    
 
محمد مهدی مدرس نیا 08:28 دوشنبه 11 مرداد 1389
1
 محمد مهدی مدرس نیا
واقعا جالب و پر نکته بود.
شیرین قهقایی 09:52 دوشنبه 11 مرداد 1389
6
 شیرین قهقایی
می خواهم دوستت بدارم
به اندازه تمام جنایاتی که تاریخ مرتکب شده است در حق زنان...
"نزار قبادیانی"

ممنون که این جنایات رو یادآوری کردین
رضا مهیاری 19:37 دوشنبه 11 مرداد 1389
7
 رضا مهیاری
شیرینی تو در کلام نمیاد وقتی توی خونه راه میری و بابا رو صدا میکنی (من یه دختر کوچولو دارم)
مهربانی تو بی حسابه وقتی در نوجوانی به پدر خسته نباشی میگی
لطافت تو یادآور ذات خداست وقتی یک مرد خواستار زندگی با تو میشه
فداکاری تو بی چشمداشته وقتی نقش مادر رو داری
نوازش کردنت امنیته وقتی نوه کوچیکت رو در آغوش میگیری
کلامت آرام بخش دلمه وقتی در پیری سعی میکنی هنوز مراقبم باشی
هرکی عنوان نادرستی بهت میده از ذات خودش میگه نه از خصلت تو
مرضیه پورمجیدی 19:44 دوشنبه 11 مرداد 1389
6
 مرضیه پورمجیدی
من واقعا که هستم؟

می دانم خدایم خواسته که من باشم و من هم هستم

ممنون
سعید رحیمی 20:04 دوشنبه 11 مرداد 1389
2
 سعید رحیمی
زیبا و جالبه.مرسی!!